در گذرگاه زمان...
خبر آمدنت، میرود باغ به باغ، میرود شهر به شهر، مردمان یمن و مصر وتونس، مردمان لیبی، مردمان بحرین،سوریه، همه عالم به تمنای تو بر خاسته اند، لحظه ی آمدنت نزدیک است. شور و حالی بر پاست

 

 

 

ای وای

        ! قلبم       

 

قلبم شکسته به دستِ یه فرشته که گناهی ام نداره   

 

     آخه اون دستِ خودش نیست دیگه راهی ام نداره

 

          نداره

ارسال در تاريخ چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:خدا, عشق, سفر, غربت, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

باريدن مهتاب از دعاي مادر است

 

ماه مرشد بر بالاي بسطام بود، سخن ميگفت. يعني که مهتاب بود.

ماه مرشد مشتي نور بر مزار بايزيد پاشيد، بر سنگي چليپايي که مناجاتي بر آن کنده بودند

و گفت که هزار و صد و شصت و شش بهار ازاين مزار ميگذرد.

ماه مرشد گفت: او که اينجا خوابيده است و نامش سلطان العارفين است روزگاري اما کوچک بود و نام او طيفور بود

و من از او شبهاي بسياري به ياد دارم، که هر کدامش ستارهاي است،

شبي اما از همه درخشانتر بود و آن شبي است که او هنوز کودک بود، خوابيده بود و مادرش نيز، سرد بود و زمستان بود و برف ميباريد

و به جز من که ماه مرشدم همه در خواب بودند.

مادر طيفور لحظه اي چشم باز کرد و زير لب گفت: عزيزکم، تشنه ام، کمي آب به من ميدهي؟

پسر بلند شد و رفت تا کوزه آب را بياورد، اما کوزه خالي بود.

با خود گفت: حتماً در سبو آبي هست. به سراغ سبو رفت. سبو هم خالي بودو پس کوزه را برداشت رفت تا از چشمه آب بياورد.

سوز ميآمد و سرد بود و زمين ليز و يخبندان. و من ميديدمش که ميلرزيد و دستهاي کوچکش از سردي به سرخي رسيده بود.

و ديدم که بارها افتاد و برخاست و هر بار خراشي بر سر و روياش نشست.

چشمه يخ زده بود و او با دستهاي کوچکش آن را شکست و آبي برداشت. به خانه برگشت، ساعتي گذشته بود.

آب را در پياله اي ريخت و بر بستر مادرش رفت. مادرش اما به خواب رفته بود و او دلش نيامد که بيدارش کند.

و همانطور پياله در دست کنار مادرش نشست. صبح شد و من ديگر رفتم.

فردا اما از شيخ آفتاب شنيدم که مادرش چشم باز کرد و ديد که پسرش با پياله اي در دست کنارش نشسته پرسيد: چرا نخوابيده اي پسرم.

پسر گفت: ترسيدم که بخوابم و شما بيدار شويد و آب بخواهيد و من نباشم. مادر گريست و برايش دعايي کرد.

و از آن پس او هر چه که يافت از آن دعاي مادر بود. من نيز از آن شب تاکنون هر شب بر او باريده ام.

که باريدن بر او تکليفيست که خدا بر من نهاده است.

ماه مرشد اين را گفت و به نرمي رفت زيرا شيخ آفتاب از راه رسيده بود.

ارسال در تاريخ چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:خدا,نبی(ص) حضرت زهرا(س) مادر, روز مادر, بایزید بسطامی,, توسط آوای خسته ( هانیه )
ارسال در تاريخ دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:خدا, پیامک میلاد حضرت زهرا(س) و روز مادر, عکس, شعر, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 امسال ولادت حضرت زهرا(س) و روز زن  و بهتر بگم روزمادر مصادف شده با 3 خرداد روز آزاد سازی خرمشهر

خرمشهر آزاد شد .خرمشهر را خدا آزاد کرد.

انشااله که همیشه دل مردم خوبمون شاد باشه .

 

اوج عشق مادری را در این عکس می توان دید.

 

 

عکسی از اولین روزهای جنگ تحمیلی و در روستاهای اطراف خرمشهر ،

که مادر اینگونه فرزندش را در آغوش خود می گیرد تا اگر آسیبی هم رسید به مادر برسد نه به فرزند.

ما همه عکس مادر چینی که کودک دلبندش را برای مصون ماندن از آوار زلزله در آغوش کشیده بود دیدیم و تحسین کردیم

 اما مادران فداکار تو کشور عزیزمون ایران هم فراوان بوده و هستند

قربون همه مادرای صبور و مهربون ایرونی .

روزتون مبارک

همه ما دوستتون داریم و محتاج دعای خیرتون هستیم

ارسال در تاريخ دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:خدا, حضرت زهرا(س), روز مادر, عکس , عشق مادری, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

سلام.

اومدم یه پست شاد بذارم به بهونه ی میلاد حضرت زهرا (س) و روز مادر. اما دلم شاد نیست که از شادی بگم...

عیدتون مبارک

 

 

 

 

 

 

 

ارسال در تاريخ دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:خدا, حضرت فاطمه(س), روز مادر,, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 


 

 

     ميميرم برات...

 

               نمي دونستي ميميرم بي تو، بدون چشات

 

     رفتي از برم...

 

               نمي دونستي كه دلم بسته به ساز صدات

 

                          آرزومه كه مي دونستي كه من ميميرم برات  

 

                                                                  ميميرم برات...

 

 

 

     عاشقم هنوز... 

 

               نمي خواستي كه بموني و بسوزي به ساز دلم

 

     گفتي من ميرم... 

 

               تو مي خواستي بري تا فرداها، گل خوشگلم

 

                            برو كه راهي نيست تا فرداها، عزيز دلم

 

                                                                  عزيز دلم...

 

                                        

 

     سفرت بخير...

 

               اگه ميري از اينجا تك و تنها تا يه شهر دور

 

               برو كه رفتن، بدون ما مي رسه به يه دنيا نور

 

 

 

     سفرت بخير...

 

               برو گر شكستي زمن، مي توني دوباره بساز

 

               از دلي شكسته ، نااميد و خسته ، تو باز برو

 

                                                             تو بازم برو...

 

 

 

     نمي خوام بياي

 

                نمي خوام ميون تاريكي من، تو حروم بشي

 

     نمي خوام ازت

 

                نمي خوام مثل يه شمع بسوزي برام، تو تموم بشي

 

     برو تا بزرگي،

 

                مي خوام كه فقط آرزوم بشي

 

                                                   آرزوم بشي...

 

 

 

    نمي خوام بياي، نمي خوام ميون تاريكي من، تو حروم بشي

 

     نمي خوام ازت، نمي خوام مثل يه شمع بسوزي برام، تو تموم بشي

 

     برو تا بزرگي، مي خوام كه فقط آرزوم بشي

 

                                                              آرزوم بشي...

 

 

 

 

توی شهری که تو نیستی

همه جا رو غم گرفته

هر کجا هستی صدام کن

عزیزم دلم گرفته

 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
ادامه ی مطلب رمز دار می باشد.


ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:خدا, هستی, سفر, امام رضا(ع),دل تنگی, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

من میگم حالم خوبه

اما تو باور نکن...

 عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.bahar22.com

 

 

سلام ؛ حال من خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . . .

با این همه اگر عمری باقی بود

طوری از کنار زندگی می گذرم

که نه دل کسی در سینه بلرزد

و نه این دل نا ماندگار بی درمانم . . .

تا یادم نرفته است بنویسم:

دیشب در حوالی خواب هایم ، سال پر بارانی بود . . .

خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم

دعا کردم که بیایی

با من کنار پنجره بمانی ، باران ببارد

اما دریغ که رفتن ، راز غریب این زندگیست

رفتی پیش از آن که باران ببارد . . .

می دانم ، دل من همیشه پر از هوای تازه باز نیامدن است !

انگار که تعبیر همه رفتن ها ، هرگز باز نیامدن است

بی پرده بگویمت :

می خواهم تنها بمانم

در را پشت سرت ببند

بی قرارم ، می خواهم بروم ، می خواهم بمانم ؟!

هذیان می گویم ! نمی دانم . . .

نه عزیزم ، نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد ، بی کنایه و ابهام

پس از نو می نویسم:

سلام! حال من خوب است

اما تو باور نکن . . .
ارسال در تاريخ دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:خدا, تنهایی, غربت, سفر, باران, دل تنگی, عشق,, توسط آوای خسته ( هانیه )

 

 
 
 
 
وقتی تنهاییم دنبال دوست میگردیم

پیداش که کردیم دنبال عیب هاش میگردیم

وقتی که از دست دادیمش
 
دنبال خاطراتش میگردیم
 
و باز تنهاییم
 
 
****
 
هیچ چیز ساده تر از قلب نميشکنه
 
 
ژان پل سارتر
 
 
ارسال در تاريخ چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:خدا, قلب, عشق, کلمات قصار,ژان پل سارتر, توسط آوای خسته ( هانیه )

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد